ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
بادرنگلغتنامه دهخدابادرنگ . [ دِ رَ ] (ص مرکب ،ق مرکب ) باتمکین و باثبات . استاد گوید : با درنگ آمد نگارم با عذار باده رنگ بادرنگی زیر ران بر کف گرفته بادرنگ . (از رشیدی ). || کُن
بادرنگلغتنامه دهخدابادرنگ . [ رَ] (اِ) خیار. (منتهی الارب ). نوعی از خیار باشد که خورند. (برهان ). نوعی از خیار که خیار بالنگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام خیار. (آنندراج ) (انجم
بادرنگ بویهلغتنامه دهخدابادرنگ بویه . [ رَ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) معنی آن بعربی اترجیةالرائحه است . (ابن بیطار). گیاهی است که عقرب را هلاک کند و امراض سوداوی و بلغمی را نافع باشد، و با
ساقیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که آب یا شراب به دیگری میدهد؛ آبدهنده.۲. آن که در مجلس بادهگساری باده در ساغر بریزد و به دست بادهنوشان بدهد.۳. (تصوف) مرشد و پیر کامل که به مریدان فی
آبستلغتنامه دهخداآبست . [ ب َ ](اِ) جزو درونی پوست ترنج و بادرنگ و امثال آن ، که آن را گوشت پوست و پیه پوست نیز گویند. || (ص ) زمین آماده شده برای زراعت ، ظاهراً مخفف آب بسته .