خشت خشک بر آب افکندنلغتنامه دهخداخشت خشک بر آب افکندن . [ خ ِ ت ِ خ ُ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کردن بدی و کاری که اصلاح آن میسر نباشد. (یادداشت بخط مؤلف ) : بدانست بهرام کان بود زشت به آب ان
گل در آب افکندنلغتنامه دهخداگل در آب افکندن . [ گ ُ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فتنه و شورش انگیختن . فتنه برپا شدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 262). رجوع به گل در آب انداختن شود.
سپر بر آب افکندنلغتنامه دهخداسپر بر آب افکندن . [ س ِ پ َ ب َ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) کنایه از زبون شدن و فروتنی کردن و تنزل و ترک ننگ و ناموس و عار نمودن . (برهان ) (رشیدی ). در جنگ نامردی ک
سنگ در آب افکندنلغتنامه دهخداسنگ در آب افکندن . [ س َ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در جائی تمکن کردن و جای خود گرفتن . (آنندراج ) : گرم سنگ و آبی نهی در جواب چو کوه افکنم سنگ خود را در آب . نظ
تف کردنلغتنامه دهخداتف کردن . [ ت ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تف انداختن . بیرون افگندن آب دهان . کراهت و نفرتی سخت نمودن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پس گرفتش یک صیاد ارجمندبر سرش تف ک
افگندنلغتنامه دهخداافگندن . [ اَ گ َ دَ ] (مص ) انداختن . بر زمین زدن . (آنندراج ). افکندن . (ناظم الاطباء). بخاک افگندن ، خلعت افگندن ، سرافگندن ، از ترکیبهای مستعمل آن است . فگن
تفلغتنامه دهخداتف . [ ت ُ ] (اِ) آب دهن انداختن باشد. (برهان ). دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بشکل مصدر معنی کرده است . رجوع به ج 1 ص 147 شود. آب دهان و با لفظ افگندن و زد
انداختنلغتنامه دهخداانداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (
افکندنلغتنامه دهخداافکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن