ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
قرمزلغتنامه دهخداقرمز. [ ق ِ م ِ ] (معرب ، اِ) رنگی است که از آب افشرده ٔ نوعی از کرم که در بیشه ها باشد، سازند. (منتهی الارب ). صبغ ارمنی احمر. یقال انه من عصارة دود یکون فی آج
عصارهلغتنامه دهخداعصاره . [ ع ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) عصارة. آب افشرده ٔ نباتات است ، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به معنی عصیر است اما در آنچه به آتش و آ
عصیرلغتنامه دهخداعصیر. [ع َ ] (ع ص ) شلپیده . (منتهی الارب ). معصور و فشرده شده . (از اقرب الموارد). || (اِ) آنچه که به فشاردن بیرون آید از آب و مایع و نحو آن . (منتهی الارب ).
مرلغتنامه دهخدامر. [ م ُ / م ُرر ] (ع اِ) داروئی است تلخ همچون صبر که به شکستگی ها بمالند و ببندند، بگیرد و درست شود. (ترجمه ٔ بلعمی تاریخ طبری ). آب منجمد درختی است مغربی شبی
جزرلغتنامه دهخداجزر. [ ج َ زَ / ج ِ زَ ] (معرب ، اِ) زردک و در این صورت معرب گزر است . و بکسر جیم نیز آمده است . (منتهی الارب ). بیخ معروفی است که آنرا میخورند و معروف و اصل آن