ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
فواقلغتنامه دهخدافواق . [ ف ُ ] (ع اِ) هکه ، و آن بادی است که از معده برآید. (منتهی الارب ). عبارتست از جنبش فم معده برای چیزی که آن را آزار رساند، و این جنبش مرکب باشد از تشنجی
گود احمرلغتنامه دهخداگود احمر. [ گُو دِ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان واقع در 90000 گزی شمال سعیدآباد، سر راه فرعی رفسنجان به پاریز. کوهستانی و سر
احمرلغتنامه دهخدااحمر. [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) سرخ . سرخ رنگ . ج ، حُمر، احامر: رجل احمر؛ مرد سرخ . || احمر و اسود؛ عجم و عرب ، از آنکه غالب بر لون عجم بیاض و حمرتست و غالب بر لون
تارانلغتنامه دهخداتاران . (اِخ ) جزیره ایست در بحر احمر نزدیک خلیج عقبه . در اکثر نقشه ها آن را بصورت «تیران » ضبط کنند. بنابه روایت جغرافی دانان عرب در این جزیره آب شیرین یافت ن
عربیةلغتنامه دهخداعربیة. [ ع َ بی ی َ ] (اِخ ) (بمعنی خشک و بی آب و علف در عبری ) در قاموس کتاب مقدس این کلمه را بجای عربستان و سرزمین عرب آورده است و گوید شبه جزیره ای است که در