ابدیکشنری عربی به فارسیبابا , باباجان , اقاجان , پدر , والد , موسس , موجد , بوجود اوردن , پدري کردن , پدرشاه , رءيس خانواده , ريش سفيد قوم , ايلخاني , شيخ , بزرگ خاندان , پدرسالا ر
آبلغتنامه دهخداآب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آ
آوارلغتنامه دهخداآوار. (ص ) از خانمان و یا وطن و جز آن دورافتاده . دربدر : لجاج ومشغله ماغاز تا سخن گویم که ما ز مشغله ٔ تو ز خانه آواریم . ناصرخسرو.بمن سپرد و ز من بستدند فرعون
خاشاکلغتنامه دهخداخاشاک . (اِ مرکب ) خاشه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ساق علف و چوب و ریزه های باریک و خار و خس با خاک آمیخته . (برهان قاطع). ریزه ٔ کاه با خاک بهم آمیخته و
ذوالمعنیینلغتنامه دهخداذوالمعنیین .[ ذُل ْ م َ نی ی َ ] (ع ص مرکب ) عبارت است از این که از لفظ دو معنی یا بیشتر اراده شود در استعمال واحد.چنانکه در آیه ٔ شریفه ٔ «فکاتبوهم اِن علمتم ف
درگرفتنلغتنامه دهخدادرگرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن . مؤثر افتادن . کار کردن . کارگر افتادن . اثر کردن . کارگر شدن . (ناظم الاطباء). تأثیر کردن : گفت من رها نکنم تا
کبابلغتنامه دهخداکباب . [ ک َ ] (اِ) گوشت که به درازا ببرند برای بریان کردن و فارسیان بمعنی گوشت بریان به طریق معهود استعمال نمایند. (بهار عجم ) (آنندراج ). گوشت که به قطعات برن