آبینلغتنامه دهخداآبین . (اِخ ) نام قریه ای است از توابع شیراز و مغاره ای به نزدیک آن که مومیایی معدنی از آنجا خیزد. || نام مومیایی که از معدن آبین گیرند. موم آبین . و صاحب برهان
ابینلغتنامه دهخداابین . [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از بَیِّن . پیداتر. هویداتر. روشن تر. آشکارتر.- امثال : ابین من فلق الصبح . ابین من الغد و الامس .|| فصیح تر. افصح : ه
ابینلغتنامه دهخداابین . [ اَ ی َ ] (اِخ ) مردی از حمیر که عَدَن بدو منسوب است و گویند: عَدن ُ اَبین .
ابینگنلغتنامه دهخداابینگن . [ اِ گ ِ ] (اِخ ) قصبه ای است بر ساحل اشمیاخه در ایالت وورتامبرگ آلمان ، صاحب 5600 تن سکنه و دارای کارخانه های بسیار و تجارت حیوانات .
ابینیت هالغتنامه دهخداابینیت ها. [ اِ ی ُ نی ] (اِخ ) ملحدینی که در مائه ٔ اول میلادی الوهیت مسیح را منکر شدند.
آبینهواژهنامه آزاد(معنی پیشنهادی کاربران) به نظر می رسد این واژه به معنی آینه (آیینه) باشد، چرا که حرف ب از حروف نسبتا سنگین در گفتار بوده و به گذشت زمان می تواند بیان خود را از
ابینگنلغتنامه دهخداابینگن . [ اِ گ ِ ] (اِخ ) قصبه ای است بر ساحل اشمیاخه در ایالت وورتامبرگ آلمان ، صاحب 5600 تن سکنه و دارای کارخانه های بسیار و تجارت حیوانات .
ابینیت هالغتنامه دهخداابینیت ها. [ اِ ی ُ نی ] (اِخ ) ملحدینی که در مائه ٔ اول میلادی الوهیت مسیح را منکر شدند.
عدن ابینلغتنامه دهخداعدن ابین . [ ع َ اَب ْ ی َ ] (اِخ ) جزیره ای است به یمن که ابین بدان اقامت گزیده است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
اسیدلغتنامه دهخدااسید. [ اُ س َ ] (اِخ ) ابن ابیناس . وی در زمره ٔ شعرای جاهلیت بود و ابتدا با اسلام مخالفت و کفار را به جنگ مسلمین تحریک میکرد. ولی در روز فتح مکه ، اسلام آورد