آبگونلغتنامه دهخداآبگون . (ص مرکب ) برنگ آب . آبی . کبود. ازرق : ببارید و زهم بگسست و گردان گشت بر گردون [ ابر ]چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا. فرخی .الا تا که روشن ستاره ست هر
آبگونفرهنگ انتشارات معین1 - (ص مر.) آبی ، کبود. 2 - سبز. 3 - آبدار، گوهردار. 4 - (اِمر.) گل آبگون ، نیلوفر. 5 - نشاسته .
آبگونفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. به رنگ آب؛ آبی.۲. صاف و روشن مانند آب.۳. آبدار؛ جوهردار.۴. روشن؛ درخشان: سپهر آبگون.۴. [مجاز] تیز: خنجر آبگون.۵. (اسم) قسمتی از کاریز که آب از آن میتراود.۶.
آبگونپیراشامگیhydropericardiumواژههای مصوب فرهنگستانتجمع مایع آبگون (serous fluid) زلال در کیسۀ غشایی احاطهکنندۀ برونشامه قلب
آبگونگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی آبگونگی، مایع بودن، سیالبودن، چسبندگی، غلظت نمناکی، خیسی، رطوبت مکانیک سیالات، ئیدرولیک، هیدرولیک، هیدرودینامیک، هیدرومتر، اصل ارشمیدس تبدیل