اپرتاکلغتنامه دهخدااپرتاک . [ اَ پ ُ ] (ص ) جوان . (فرهنگ جهانگیری ). و این صورت مصحف کلمه ٔ اپرناک است .
آبارالنحاسلغتنامه دهخداآبارالنحاس . [ رُن ْ ن ُ ] (اِ مرکب ) نامی است که کیمیاگران قدیم به مغنیسیا داده اند.
ابارتلغتنامه دهخداابارت . [ اِ رَ ] (ع مص ) اِباره . گشن دادن خرمابن و اصلاح آن . || اصلاح زرع و کشت . || هلاک کردن .
اپرتاکلغتنامه دهخدااپرتاک . [ اَ پ ُ ] (ص ) جوان . (فرهنگ جهانگیری ). و این صورت مصحف کلمه ٔ اپرناک است .
ذرولغتنامه دهخداذرو.[ ذَ ] (اِخ ) و یا بقول ابن الفقیه ، ذات ذرو؛ یکی ازوادیهای علاة به یمامة. صمةبن عبداﷲ القشیری گوید:نظرت و اصحابی بذروة نظرةفلو لم تفض عینای ابصرتا نجدا.
تاتلغتنامه دهخداتات . (پسوند) مزید مؤخر (پساوند) است و جداگانه معنی ندارد. و در فارسی امروز متداول نیست این مزید مؤخر، آخر بعضی از کلمات بصورت «داد» آید:... داد در جزء دوم خر