آبستانلغتنامه دهخداآبستان . [ ب ِ ] (ص ) آبستن : بهار تازه آبستان ببار است چو فردوس برین وقت است و هنگام . سوزنی (از فرهنگ جهانگیری ). || (اِ) در این بیت مولوی ، آبستان جمع آبست
آبستانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= آبستن: ◻︎ درد زه گر رنج آبستان بُوَد / بر جنین اشکستن زندان بُوَد (مولوی: ۴۷۴).
استانلغتنامه دهخدااستان . [ اِ ] (اِ) مزید مقدّم بعض امکنه ، مانند: اِستان البهقباذ الاسفل . اِستان ُالبهقباذ الاعلی . اِستان ُالبهقباذ الاوسط. اِستان ُ سُو. اِستان ُالعال . (معج
استانبوللغتنامه دهخدااستانبول . [ اِ تام ْ ] (اِخ ) استامبول . اسلامبول . اسطمبول . اسطنبول . قسطنطنیه . قسطنطینیه . بوزنطیا . سابقاً پایتخت دولت عثمانی و یکی از مشهورترین بلاد عالم
آبستنفرهنگ انتشارات معین(بِ تَ) (ص .) = آبستان : 1 - حامله ، باردار. 2 - پنهان ، پوشیده . ؛~شب ~ است (کن .) وقوع حوادث تازه محتمل است .
درندهلغتنامه دهخدادرنده . [ دَ رَ دَ ] (اِخ ) قصبه ای است که در میان کوهستان آبستان واقع گردیده و بر جنوب شهر سیواس اتفاق افتاده ، و گویند اصل آن دارنده بوده ، درنده مخفف آنست و
اکبرآبادلغتنامه دهخدااکبرآباد. [ اَ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سگوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 132 تن است آب آن از سراب آبستان و محصول عمده ٔ آنجا غلات . صنایع دستی زنا
آبستنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار.۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.
تجرهلغتنامه دهخداتجره . [ ت َ ج َ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد است که در 12 هزارگزی خاور خرم آباد وبر کنار جنوبی راه خرم آباد به بروجرد واقع است