آب سبزلغتنامه دهخداآب سبز. [ ب ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بیماریی در چشم ، بسیار شایع که از فشار درونی چشم پدید آید.
آب سبزفرهنگ انتشارات معین(بِ سَ) (اِمر.) نوعی بیماری چشم که باعث درد کرة چشم و محدود شدن میدان دید می شود.
اسبزارلغتنامه دهخدااسبزار. [اَ ] (اِخ ) اسفزار. ناحیتی [ بخراسان ] او را چهار شهر است چون ، کواژان ، ارسکن ، کوژد، جراشان ، و این هرچهار اندر مقدار شش فرسنگ است . جائی بانعمت است
سبز آبفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبی که بهواسطۀ وجود خزهها و گیاههای ذرهبینی سبزرنگ شده باشد؛ آب سبز.
ابابلغتنامه دهخدااباب . [ اَ ] (ع مص ) آمادگی رفتن . ساز سفر. ساختن رفتن را و عزم کردن بر آن . (تاج المصادر بیهقی ). آمادگی سفر کردن . آمادگی رفتن کردن . آماده ٔ سیر شدن . || مش
اسبزارلغتنامه دهخدااسبزار. [اَ ] (اِخ ) اسفزار. ناحیتی [ بخراسان ] او را چهار شهر است چون ، کواژان ، ارسکن ، کوژد، جراشان ، و این هرچهار اندر مقدار شش فرسنگ است . جائی بانعمت است
آبفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد
سبز آبفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآبی که بهواسطۀ وجود خزهها و گیاههای ذرهبینی سبزرنگ شده باشد؛ آب سبز.
ارسکنلغتنامه دهخداارسکن . [ ] (اِخ ) شهری است به اسبزار در خراسان . جائی بانعمت است و مردمان او خوارجند و جنگی . (حدودالعالم ).