بطاق ابروی کسی کاری کردنلغتنامه دهخدابطاق ابروی کسی کاری کردن . [ ب ِ ق ِ اَ ی ِ ک َ ک َ دَ ](مص مرکب ) به یاد او کاری کردن . (غیاث ). بیاد کسی کاری کردن و این اکثر با شراب زدن و هرچه بر این معنی ب
آبروریزیدیکشنری فارسی به انگلیسیaffront, debacle, denigration, discredit, disgrace, dishonor, disrepute, reflection, scandal, stain, ignominy, opprobrium, smear, fiasco
هو کردنلغتنامه دهخداهو کردن . [ هََ / هُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) با هیاهو و اشتلم و دروغ و نسبت های ناروا و گاه دسته جمعی ، کسی را بد جلوه دادن و مایه ٔ آبروریزی او را فراهم ساختن .
ترک کردنلغتنامه دهخداترک کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهشتن . رها کردن . هشتن . واگذاشتن . یله کردن . بگذاشتن .بینداختن و گذشتن از چیزی . صرف نظر کردن از هر چه موجود است . (از ی
dishonourدیکشنری انگلیسی به فارسیناامید کننده، رسوایی، ننگ، ابروریزی، بیشرفی، نکول، پستی، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت، ننگین کردن، خوار کردن
dishonorدیکشنری انگلیسی به فارسیناامید کننده، رسوایی، ننگ، ابروریزی، بیشرفی، نکول، پستی، بی احترامی کردن به، تجاوز کردن به عصمت، ننگین کردن، خوار کردن
پیغام گزاردنلغتنامه دهخداپیغام گزاردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ادای رسالت کردن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن : بوسهل نیک از