آبدیدهلغتنامه دهخداآبدیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جامه یا متاعی دیگر که در آب افتاده و بدان زیان رسیده باشد.
آبدیدهفرهنگ انتشارات معین(دِ) (ص مر.) 1 - جلا یافته ، جوهردار. 2 - آزموده ، باتجربه . 3 - چیزی که آب آن را فاسد کرده باشد.
آب دیدهلغتنامه دهخداآب دیده . [ ب ِ دی دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک : فرنگیس چون روی بهزاد دیدشد از آب دیده رخش ناپدید. فردوسی .سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی که ریزریز ب
آب دیدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پارچه یا چیز دیگر که در آب افتاده و آب به خود کشیده و آسیب دیده باشد؛ نمکشیده؛ خیس.۲. [عامیانه، مجاز] باتجربه؛ آبداده: فولاد آبدیده.
آبدیده کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عواطف عام کردن، بیحس کردن، سختکردن، ساکت کردن، ازشکل طبیعی خارج کردن، مبتذل کردن
بید آبدیدهلغتنامه دهخدابید آبدیده . [ دی دَ / دِ ] (اِخ ) (مزرعه ٔ...) از دیه های جهرود قم . (تاریخ قم ص 139).
بید آبدیدهلغتنامه دهخدابید آبدیده . [ دی دَ / دِ ] (اِخ ) (مزرعه ٔ...) از دیه های جهرود قم . (تاریخ قم ص 139).
temperingدیکشنری انگلیسی به فارسیخستگی، ابدیده کردن، ملایم کردن، مخلوط کردن، میزان کردن، اب دادن، درست ساختن، درست خمیر کردن
سخت کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی دن، آبدیده کردن، آبدادن، آهار زدن، تقویت کردن یخزدن، سردکردن