آبخورهلغتنامه دهخداآبخوره . [ خوَ / خ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آبگیر. جوی : آب چون برد سوی آبخوره چون گسست آب بر بماندخره .ابوالعباس .
چال روزآبخورهلغتنامه دهخداچال روزآبخوره . [ ل ِ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چال » و «روز آبخوره » هر یک علیحده قریه ای است از قراء محال طارم که در میان کوه واقع شده و هشتاد خا
قلاچولغتنامه دهخداقلاچو. [ ق َ ] (ترکی ، اِ) آبخوره ٔ چرمین که درویشان در آن خورند. (آنندراج ). کاسه ٔ چرمین دراویش . (ناظم الاطباء). || نهری که ستوران در موسم سرما از آن آب خورن
گواهینامة خط شاهینloadline certificate, freeboard certificateواژههای مصوب فرهنگستانگواهینامهای که پس از انجام محاسبات ارتفاع آزاد شناور در مناطق مختلف جغرافیایی صادر میشود و نشاندهندة حد مجاز بارگیری در آبخورهای مختلف است و بر بدنة شناور حک
برزینلغتنامه دهخدابرزین . [ ب ِ ] (ع اِ) مشربه ای که از پوست طلع خرما کنند. (اقرب الموارد). کوزه ای از پوست طلع. (منتهی الارب ). آبخوره از پوست شکوفه ٔ خرما. (آنندراج ).