آبارلغتنامه دهخداآبار. (اِ) دفتر حساب و دیوان حساب و آن را آواره و آوارجه نیز گویند و شاید کلمه صورتی از آمار و آماره است .
آبارلغتنامه دهخداآبار. (اِ) اُسْرُب . سرب . || سرب سوخته . آنُک محرق . رصاص اسود. (قاموس ). سرب سیاه . و طریقه ٔ ساختن آن آن است که سرب را در تابه ای آهنین نهند و کاسه ای که بن
عبارلغتنامه دهخداعبار. [ ع َب ْ با ] (ع ص ) شتر نر توانا که از هر زمین گذرد و همیشه سفر کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تعبیر و تفسیرکننده ٔ خواب . (المنجد) (ن
ابارلغتنامه دهخداابار. [ اَب ْ با ] (ع ص ، اِ) سوزنگر. سوزن فروش . || کیک . || چاه کن . کن کن . مقنی . || اشیاف ابار؛ دوائی است درد چشم را. || رصاص اسود. سرب سوخته .
ابارلغتنامه دهخداابار. [ اِ ] (ع مص ) گشن دادن خرمابن . گرددادن نخل . || نیش زدن کژدم . || سوزن دادن سگ را. || غیبت کردن کسی را. || هلاک گردانیدن . || اصلاح کشت .
آبار اعرابلغتنامه دهخداآبار اعراب . [ رِ اَ ] (اِخ )نام شهرستانی به پنج فرسنگی اجفر میان اجفر و فید.
آبار اعرابلغتنامه دهخداآبار اعراب . [ رِ اَ ] (اِخ )نام شهرستانی به پنج فرسنگی اجفر میان اجفر و فید.
ابارهفرهنگ انتشارات معین(اِ یا اَ رِ) [ ع . ابارة ] 1 - (مص م .) مایه خرمابن نر را به خرمابن ماده رساند ن . 2 - هلاک کردن . 3 - (اِمص .) اصلاح کشت و زرع .
آبارالنحاسلغتنامه دهخداآبارالنحاس . [ رُن ْ ن ُ ] (اِ مرکب ) نامی است که کیمیاگران قدیم به مغنیسیا داده اند.
ابارهلغتنامه دهخدااباره . [ اَ رَ ] (اِخ ) آواران . مردم آوار. قومی از اورال وآلتائی که مدت سه قرن در اروپا قتل و غارت کردند.