چرغوللغتنامه دهخداچرغول . [ چ َ ] (اِ) دارویی است که آنرا زبان بره گویند و بعربی «لسان الحمل » خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). رستنیی است که آنرا زبان بره و بعربی «لسان الحمل » خوا
جرغوللغتنامه دهخداجرغول . [ ] (اِخ ) قریه ای در پانصد و چهل وهشت هزارگزی طهران میان ذوالقدر و جیلونی واقع و آنجا ایستگاه ترن است . (یادداشت مؤلف ).
جرغوللغتنامه دهخداجرغول . [ ج َ ] (اِ) دارویی است که آن را زبان بره و به عربی لسان الحمل خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به فارسی اسم لسان الحمل است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گیاهی دا
کرغوللغتنامه دهخداکرغول . [ ] (ص ) احمق . ابله . (یادداشت مؤلف ) : به روی مشتی کرغول در فروخوانندصفات دوزخ پرشدت و عذاب الیم .سوزنی .
رغوللغتنامه دهخدارغول . [ رَ ] (ع ص ) گوسپندی که شیر دهد گوسپند را. || رم رغول ؛ آنکه غنیمت شمرد هر چیز را و بخورد آن را. (ناظم الاطباء).