چمندگیلغتنامه دهخداچمندگی . [ چ َ م َ دَ / دِ ] (حامص ) صفت و حالت شخص چمنده . خرامندگی . رفتار بناز و خرام . رجوع به چم ، چمنده و چمیدن شود.
مندویلغتنامه دهخدامندوی . [ م ُ دُ ] (اِخ ) شهری است در ایتالیا که در سال 1796م . ناپلئون بناپارت «پیه مونته »ها را در آنجا شکست داد. این شهر 21400 تن سکنه و کارخانه ٔ صنایع آهن
مندجینلغتنامه دهخدامندجین . [ م ِ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاغذکنان است که در بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع است و 292 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
ابن مندویهلغتنامه دهخداابن مندویه . [ اِ ن ُ م َ ی َ ] (اِخ ) ابوعلی احمدبن عبدالرحمن بن مندویه ٔ اصفهانی . پدر او از خاندانی بزرگ و از بلغای روزگار خویش بود و علم لغت و دانش نحو و فن
شکوی مندلغتنامه دهخداشکوی مند. [ ش َ وا م َ ] (ص مرکب ) شکوی ناک . دارای شکایت وگله ٔ بسیار. (ناظم الاطباء). رجوع به شکوی ناک شود.