چمانیدنلغتنامه دهخداچمانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) خرامانیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). در سیر و خرام آوردن . خرامانیدن و به ناز و کشی و آهستگی راه بردن . چماندن و خراماندن : کجا من چمانیدم
چمانیدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبه ناز و خرام راه بردن؛ در سیر و خرام آوردن؛ خرامانیدن: ◻︎ کجا من چمانیدمی چارپای / بپرداختی شیر درنده جای (فردوسی: ۱/۲۳۴).
گمانیدنلغتنامه دهخداگمانیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گمان کردن . اعتقاد داشتن . اندیشیدن . باور کردن : سپاهی که سگسار خوانندشان پلنگان جنگی گمانندشان . فردوسی .همانا گماند که من کودکم به
مانیدنلغتنامه دهخدامانیدن . [ دَ ] (مص ) به صفت چیزی شدن باشد یعنی مثل و مانند و شبیه چیزی شدن . (برهان ) (آنندراج ). مانند چیزی شدن . (فرهنگ رشیدی ). شبیه و مانند شدن و به صفت چی
مانیدنلغتنامه دهخدامانیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی گذاشتن و ترک کردن و رها کردن . (ناظم الاطباء). ترک کردن . واگذاشتن . واگذار کردن . رها کردن . ماندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)