جربةلغتنامه دهخداجربة. [ ج َ ب َ ] (اِخ ) دهی است به مغرب . (منتهی الارب ). مخفف جُرَبَّة و جرب بتشدید باء نام دهی است بمغرب که در کتاب الفتوح ذکر آن بسیار آمده است در حدیث حنش
جربةلغتنامه دهخداجربة. [ ج َ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است بمغرب که آن را جربه بتخفیف با نیز گویند. (از معجم البلدان ). رجوع بجربه شود.
جربةلغتنامه دهخداجربة. [ ج ِ ب َ ] (اِخ ) جزیره ای است که شهری در ساحل آن قرار دارد و برای رسیدن بدان باید از بحر قیصر عبور کرد. در آنجا درختان خرما و سیب و سایر میوه ها فراوان
جربةلغتنامه دهخداجربة. [ ج ِ ب َ ] (ع اِ) کشت زار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مزرعة. (اقرب الموارد). || زمین بی آب و گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطبا
ربةلغتنامه دهخداربة. [ رُب ْ ب َ ] (ع اِمص ) فراخی زندگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراخی عیش . (ناظم الاطباء). || (اِ) شیره ، و آن اخص است از رُب ّ. ج ، رِباب . || نام
ربةلغتنامه دهخداربة. [ رُب ْ ب َ ] (ع حرف ) رُب َّ. ربما. بسا. (ناظم الاطباء). لغتی است در رُب َّ. (منتهی الارب ). رجوع به ربما و ربت و رُب َّ شود.
ربةلغتنامه دهخداربة. [ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) کعبه ای بود مر مذحج را در جاهلیت . || لات ، در حدیث عروةبن مسعود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر بتی بصورت مؤنث ، مانند لات . (المنجد)
ربةلغتنامه دهخداربة. [ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) یکی از شهرهای معروف بنی عمون است که در اراضی جلعاد در نزدیکی مخرج رود یبوق واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ).