جریبلغتنامه دهخداجریب . [ ج َ ] (ع اِ) مقدار معلوم از موزون و زمین . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). از موزون مقدار چهار قفیز باشد وقفیز هشت مکوک و مکوک سه کیلچه و کیلچه یک
جریبلغتنامه دهخداجریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) دهی است به هجز. (منتهی الارب ). دیهی از دیه های هجر. (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ).
جریبلغتنامه دهخداجریب . [ ج ُ رَ ] (اِخ ) نام جد جدمحمدبن اسماعیل بن ابراهیم بن اسماعیل زاهد است . (منتهی الارب ). وی ملقب به کلایی بلخی بود و پس از سال 420هَ . ق . بحج رفت و از
جریبلغتنامه دهخداجریب . [ ج ُ رَ] (اِخ ) وادیی است به یمن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). وادیی است در زبید یمن . (از معجم البلدان ).
وریبفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهاریب؛ کج؛ ناراست: ◻︎ توانی براو کار بستن فریب / که نادان همه راست بیند وریب (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).
کریبلغتنامه دهخداکریب . [ ک َ ] (اِخ ) بنوکریب از بطون هواره است و آن قبیله ای است از قبایل بربر. (از صبح الاعشی ج 1 ص 363).