جحارملغتنامه دهخداجحارم . [ ج ُ رِ ] (ع ص ، اِ) مرد تنگ خو و بدخلق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حارملغتنامه دهخداحارم . [ رِ ] (اِخ ) حصنی استوار و کوره ای بزرگ مقابل انطاکیه و بقول ابن سعد از این حصن تا انطاکیه یک منزل راه است ، و در زمان یاقوت از اعمال حلب بشمار میرفته و
حارملغتنامه دهخداحارم . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازحرمان یا حریم . (معجم البلدان ). || ما هوبحارم عقل ؛ او خردمند و باعقل است . (منتهی الارب ).