هندویلغتنامه دهخداهندوی . [ هَِ دُ ] (ص نسبی ) هندویی . هندی : رای تو هست برتر از رای هندوان تیغ تو هست برتر از تیغهندوی . رودکی . || (اِ) آن است که زر به صراف دهند و از او تنخوا
هندویلغتنامه دهخداهندوی . [ هَِ ] (ص نسبی ، اِ) هندو : عشق از دل سعدی به ملامت نتوان بردگر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی .سعدی .
هندویفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. از مردم هند؛ هندی.۲. (اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در هند رایج است.
هندوی نسبلغتنامه دهخداهندوی نسب . [ هَِ دُ ن َ س َ ] (ص مرکب ) آنکه نسبتش به هندوان میرسد : زاغ جز هندوی نسب نبوددزدی از هندوان عجب نبود.نظامی .