جازملغتنامه دهخداجازم . [ زِ ] (ع ص ) برنده و قطعکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || عزم استوار کننده . (آنندراج ) : تاش جازم بود که یک حمله ٔ دیگر برد که خاتمه ٔ کار باشد.(تر
جازمفرهنگ انتشارات معین(زِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - قاطع ، کسی که در قصد خود تردید نکند. 2 - قطع کننده ، برنده .
جازمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. جزمکننده؛ قصدکننده.۲. کسی که در قصد خود تردید نداشته باشد؛ قاطع.۳. هریک از عوامل جزم کلمه.
ازملغتنامه دهخداازم . [ اَ ] (اِخ ) ناحیه ای از نواحی سیراف ، دارای آبهای شیرین و هوای نیک و بدانجا منسوبست بحربن یحیی بن بحر الازمی الفارسی و حسن بن علی بن عبدالصمدبن یونس بن