جباءلغتنامه دهخداجباء. [ ج َ ب َءْ ] (اِخ ) دهی است به یمن . (منتهی الارب ). کوهی است به یمن نزدیک جند و گویند قریه ای است بیمن و ابن حائک آرد: قریه یا شهری است معافر را. (از مع
جباءلغتنامه دهخداجباء. [ ج َ ب َءْ ] (اِخ ) دهی است بیمن . (از منتهی الارب ). کوهی نزدیک یمن و گفته اند دهی است به یمن . (معجم البلدان ).
جباءلغتنامه دهخداجباء. [ ج َب ْ با ] (ع اِ) سر شاخ گاو. || (اِ، ص ) زن پست سرین . || زن پست سینه و پست پستان . || زن باریک ران . || ناقة جباء؛ ناقه ٔ کوهان بریده . (منتهی الارب
جباءلغتنامه دهخداجباء. [ ج ُب ْ با ] (ع ص ، اِ) بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). || نوعی از تیر. (منتهی الارب ) (برهان ) (آنندراج ). || زن مکروه منظر. (منتهی الا
وباءلغتنامه دهخداوباء. [ وَ ب َءْ ] (ع مص ) بیماری ناک گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) بیماری عام و مرگامرگی طاعون . ج ، اوباء. (ناظم الاطباء). رجوع به وبا شود.
وباءلغتنامه دهخداوباء. [ وَ ] (ع اِ) وبا. رجوع به وبا شود. || (مص ) بسیاربیماری گردیدن زمین . (منتهی الارب ).
کباءلغتنامه دهخداکباء. [ ک َ] (ع اِ) زهاب . (منتهی الارب ). || شعاع ماه که منتشر گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کباءلغتنامه دهخداکباء. [ ک ِ ] (ع اِ) چوب بخور. نوعی از چوب بخور.ج ، کبی [ ک ُ با ] . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).