جزدرلغتنامه دهخداجزدر. [ ج َ دَ ] (اِ) بمعنی جِز است که دنبه ٔ برشته کرده باشد. (آنندراج ) (از برهان ). چیزی که از پیه و دنبه بعد گداختن ماند. (شرفنامه ٔ منیری ). پیه یا دنبه ٔ
گزدرلغتنامه دهخداگزدر. [ گ َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ شهرستان بم ، واقع در 9000گزی باختر بم به کرمان و دارای 35 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
زدرلغتنامه دهخدازدر. [ زَ ] (ع مص ) بازگشتن و فعل آن از باب نصر است . (از منتهی الارب ). لغتی است در «صدر» و از این لغت است قرائت «یومئذ یزدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم » (قرآن
زدرلغتنامه دهخدازدر. [ زِ دَ رِ ] (حرف اضافه + اسم ) مخفف ازدر. لایق . سزاوار. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ). لایق و سزاوار و درخور. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). لایق و سزاوار اس