جوالدوزلغتنامه دهخداجوالدوز. [ ج َ / ج ُ ] (اِ مرکب ) سوزنی بزرگ و درشت برای دوختن توبره و جوال و امثال آن . مِسَلّة. (زمخشری ). سوزن کلان که جوال به آن دوزند. (آنندراج ) : سعدی خط
الدگزلغتنامه دهخداالدگز. [ اِ دِ گ ِ / گ َ ] (اِخ ) ایلدگز. نام پدرقزل ارسلان . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). نام پادشاهی ، و ایلدگز بزیادت یاء نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (از بره
جزع الدواهیلغتنامه دهخداجزع الدواهی . [ ج َ عُدْ دَ ] (اِخ ) موضعی در سرزمین طی . (از معجم البلدان ) : الی جزع الدواهی ذاک منکم مغان فالخمائل فالصعید.زیدالخیل (از معجم البلدان ).
زبل الدجاجلغتنامه دهخدازبل الدجاج . [ زِ لُدْ دَ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ مرغ . ذرق الدجاج . خرء الدجاج . سرگین مرغ . بیرونی ذیل خرو آرد: سرگین مرغ خناق را که از خوردن سماروغ حادث شود سو