goدیکشنری انگلیسی به فارسیبرو، سیر، رفتن، راه رفتن، شدن، گشتن، رهسپار شدن، روانه ساختن، کار کردن، رواج داشتن، تمام شدن، روی دادن، بران بودن، در صدد بودن، راهی شدن، سیر کردن، پا زدن، گذشت
بروgoواژههای مصوب فرهنگستانیکی از گزینههای نوار ابزار (tool bar) که دستور رفتن به نشانی تعیینشده را میدهد
جولخلغتنامه دهخداجولخ .[ ل َ ] (اِ) نوعی از بافته ٔ پشمینه باشد که از آن خرجین سازند و مردم فقیر و درویش و قلندران هم پوشند.(برهان ). نوعی از بافته ٔ پشمین از جنس گلیم که پشم آن
جولخفرهنگ انتشارات معین(جو یا جُ لَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نوعی پارچة پشمین خشن که از آن خ و رجین و جوال درست کنند. 2 - جامه پشمین که درویشان و قلندران پوشند.
چرخ دستیدیکشنری فارسی به انگلیسیgo-cart, handcart, pushcart, spinning wheel, trolley, truck, wheelbarrow