ورجمندلغتنامه دهخداورجمند. [ وَ م َ ] (ص مرکب ) ارجمند. (یادداشت مؤلف ) : ورجمندی که از او ورج همی گیرد ورج نامداری که از او نام همی گیرد نام . لامعی .|| دارنده ٔ فره ٔ ایزدی . خ
روزی مندفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبرخوردار: ◻︎ آنکه دستش به دادن روزی / آمد اندر زمانه روزیمند (انوری: ۶۲۰).
گرگه مندرکلغتنامه دهخداگرگه مندرک . [ گ ُ گ ِ م َ دِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد بین آبادی مندرک و کمرزرد واقع است و در حدود 155 تن سکنه دارد. شغل اه
حصن مندوجرلغتنامه دهخداحصن مندوجر. [ ح ِ ن ِ م ُ ؟ ] (اِخ ) حصنی به اسپانیا. (حلل سندسیه ج 1 ص 124، 125).
دشت مندورلغتنامه دهخدادشت مندور. [ دَ ت ِ م َ ](اِخ ) دشتی بوده است در حدود ارمنستان : گهی راندند سوی دشت مندورتهی کردند دشت از آهو و گور.نظامی .