وفدلغتنامه دهخداوفد. [ وُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وافد، به معنی آینده و به رسولی آینده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به وفد و وفود شود.
وفدلغتنامه دهخداوفد. [ وَ ] (ع اِ) وفود. ج ِ وافد، به معنی آینده و به رسولی آینده . (اقرب الموارد) (المنجد) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گروه که به نزدیک سلطان روند جهت مهمی
وفدلغتنامه دهخداوفد. [ وَ ] (ع مص ) وفود. وفادة. افاده . به رسولی آمدن نزد کسی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). به رسولی و ایلچیگری پیش کسی رفتن . (غیاث اللغات ). پیام آوری . ر
وفدفرهنگ انتشارات معین(وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ج . وافد. کسی یا گروهی که برای رسانیدن پیام نزد شاه بروند. 2 - (اِمص .) پیام آوری ، رسالت .
فدکلغتنامه دهخدافدک . [ ف َ دَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انار شهرستان رفسنجان ، واقع در 38 هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 5 هزارگزی خاور شوسه ٔ رفسنجان به یزد. دارای چهل ت
فدکلغتنامه دهخدافدک . [ ف َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 36 هزارگزی شمال باختری قصبه رود و 5 هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ عمومی ت
فدکلغتنامه دهخدافدک . [ ف َ دَ ] (اِخ ) قریه ای در حجاز که از آنجا تا مدینه دو روز راه است ، و گویند سه بخش بوده است و هنگامی که رسول اکرم خیبر و قلاع آن رافتح کرد، سه قلعه پای
فدکلغتنامه دهخدافدک . [ ف َ دَ ] (اِخ ) نام پسر حام بن نوح ، و فدک خیبر به نام او خوانده شده است . (از منتهی الارب ).