وسدلغتنامه دهخداوسد. [ وُ س ُ ] (ع اِ) وسائد. ج ِ وساد، به معنی بالین و نازبالش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وسدلغتنامه دهخداوسد. [ وُس ْ س َ ] (اِ) بُسَّد. مرجان . (فرهنگ اسدی ) (ناظم الاطباء). مرجان باشد، وآن جوهری است معروف . معدن آن از سه موضع بیرون نیست ، اول طونس که شهری است از
وسدفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبسد؛ مرجان: ◻︎ نگار من به دو رخ آفتاب تابان است / لبی چو وسد و دندانکی چو مروارید (اسدی: لغتنامه: وسد).
سددیکشنری عربی به فارسیسد , اب بند , بند , سد ساختن , مانع شدن ياايجاد مانع کردن , محدود کردن , مجلس پذيرايي , سلا م عام , بارعام دادن , خاکريز , لنگرگاه
سددیکشنری عربی به فارسیتوپي يا کهنه مخصوص گرفتن سوراخي , باکهنه گرفتن (سوراخ) , پنبه يا کهنه قاعدگي , سفت کردن , محکم کردن , تنگ کردن , فشردن , بستن , کيپ کردن , سفت شدن
snortsدیکشنری انگلیسی به فارسیsnorts، خروپف، خر خر، خرناس، جرعه مشروب، خرناس کشیدن، خروپف کردن، زفیر کشیدن، خرناس کش