وقیدلغتنامه دهخداوقید. [ وَ ] (ع اِ) هیزم . (منتهی الارب ). آنچه بدان آتش افروزند، مثل هیزم وکاه . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
قیددیکشنری فارسی به عربیاشتراط , تامين , حجز , رابطة , ربطة , سلة , صندل خشبي , ظرف , غل , لجام , موهل
قیدفرهنگ مترادف و متضاد۱. اسارت، حبس، گرفتاری ۲. بست، گیره، ۳. بند، ریسمان ۴. حباله، طوق ۵. محدودیت ۶. مخمصه ۷. آوند ۸. شرط، عهد ۹. اندازه، مقدار ۱۰. اعلام، ذمر
قیددیکشنری فارسی به انگلیسیbond, chain, constraint, encumbrance, fetter, inhibition, limitation, provision, restriction, stipulation, yoke
قیدلغتنامه دهخداقید. [ ق َ ] (ع مص ) اندازه کردن . (منتهی الارب ). گویند: قید الشی ٔ (مجهولاً)؛ ای قُیِّدَ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در تداول فارسی زبانان ، مقید کردن