وقواقلغتنامه دهخداوقواق . [ وَق ْ ] (اِخ ) نام جزیره ای است از جزایر دریا، و بعضی گویند نام کوهی است و در آن معدن طلاست و مردم آنجا جمیع ظروف و اوانی خود و زنجیر و قلاده ٔ سگان ا
وقواقلغتنامه دهخداوقواق . [ وَق ْ ] (ع ص ) مرد بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جبان و ترسو، مثل وکواک . (اقرب الموارد). || (اِ) درختی است که از آن دوات سازند. (اقرب الموارد) (م
وقواقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدرختی افسانهای با میوههایی شبیه صورت انسان که از آن صدایی شبیه صدای آدمی شنیده میشود: ◻︎ همچون درخت وقواق او را طیور گویا / بر فتح شاه کرده الحمدلله ازبر (خا