وخملغتنامه دهخداوخم . [ وَ ] (ع ص ) مرد گران و ناموافق . ج ، اوخام ، وِخام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وخوم . || (بلد...) شهر ناموافق و ناسازگار برای سکنا. (ناظ
وخملغتنامه دهخداوخم . [ وَ خ َ ] (ع اِ) بیماریی است مانند باسور که در فرج ناقه پیدا گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری است مانند بواسیر که در فرج ماده شتر پدید آید. || (مص
وخملغتنامه دهخداوخم . [ وَ خ ِ ] (ع ص ) مرد گران . (ناظم الاطباء). مرد گران سنگ و ناموافق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اوخام ، وخام . (ناظم الاطباء). وَخامی ̍. (منتهی الارب
خمفرهنگ انتشارات معین(خَ) 1 - (ص .) کج . 2 - پیچ و تاب . 3 - (اِ.) طاق ایوان . 4 - خانة زمستانی . 5 - گره ابرو، اخم .
خمفرهنگ انتشارات معین(خُ) (اِ.) 1 - ظرف سفالینی بزرگ که در آن آب ، سرکه ، یا شراب ریزند. 2 - کوس ، طبل .
خمفرهنگ مترادف و متضاد۱. انحنا، خمیدگی، قوس ۲. کج، کجی، اعوجاج، مقوسگونه، ناراستی ≠ راستی ۳. پیچ، تاب، شکن، شکنج ۴. خن، خانه(زمستانی)