واصللغتنامه دهخداواصل . [ ص ِ ] (اِخ ) از شعرای ساکن هند است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن درباره ٔ وی چنین نویسد: واصل از سنجیده طبعان کشمیر بودو عمر عزیز در پی وصول مطلوب به دهلی به
واصللغتنامه دهخداواصل . [ ص ِ ] (اِخ ) محمد واصل خان کشمیری از شعرای ساکن هند است که در سال هزار وسیصد و هفت در سن هشتاد و دوسالگی در لکهنو درگذشته است و این شعر از وی است :دادن
واصللغتنامه دهخداواصل . [ ص ِ ] (اِخ ) میرزا مبارک اﷲ از شاگردان محمدزمان راسخ از شعرای قرن یازدهم هجری است . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور). و رجوع به تذکره ٔ حسینی شود.
واصللغتنامه دهخداواصل . [ ص ِ ] (ع ص ) پیوسته شونده . (آنندراج ). رسنده . (ناظم الاطباء). || پیوندنده . (آنندراج ) : مدبری را که قاطع ره تست واصلی خوانی از پی توفیر. خاقانی . ||
اصلدیکشنری فارسی به عربیاجهاد , استهلال , اصيل , ام , بديهية , تاليف , جرثومة , جزر , جزع , حقيقي , راديکالي , عنصر , مبدا , نقطة
اصلدیکشنری فارسی به انگلیسیauthentic, base, basis, birth, canon, core, crux, derivation, font, genesis, germ, parent, heart, radical, true, matrix, meat, origin, original, postulate, prin
اصلفرهنگ مترادف و متضاداساس، بن، بنیاد، بیخ، پایه، جوهر، ذات، ریشه، سرشت، شالوده، طبیعت، عین، فطرت، کنه، گوهر، لب، مایه، مبدا، منبع، منشا، نژاد، نسب