وارهاندنلغتنامه دهخداوارهاندن . [ رَ دَ ] (مص مرکب ) وارهانیدن . آزاد کردن . خلاص کردن . رها کردن . بازرهانیدن . نجات دادن . خلاص بخشیدن : بزن برق وار آتشی در جهان جهان را ز خود وار
واراندنلغتنامه دهخداواراندن . [ دَ ] (مص مرکب ) دفع کردن . دور کردن . بازراندن . (ناظم الاطباء). بازداشتن . (مؤلف ) : عاذلانشان از وغا واراندندتا چنین حیز ومخنث ماندند. مولوی (مثن