واگردیدنلغتنامه دهخداواگردیدن . [ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) برگشتن . به عقب برگشتن . مراجعت کردن . (ناظم الاطباء). انصراف . بازگردیدن : وانگردد از ره آن تیر ای پسربند باید کرد سیلی را ز
اوردیدنلغتنامه دهخدااوردیدن . [ اَ وَ دی دَ ] (مص ) حمله کردن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (برهان ).
دروا گردیدنلغتنامه دهخدادروا گردیدن . [ دَرْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب )دروا شدن . برپا گردیدن . بپا خاستن : شَظی ̍؛ دروا گردیدن هر دو دست و پای مرده . (از منتهی الارب ). رجوع به دروا شدن ش
رسوا گردیدنلغتنامه دهخدارسوا گردیدن . [ رُس ْ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) رسوا شدن . مفتضح گشتن . بی آبرو گردیدن : ز صبح تیغ تو گردد به یک نفس رسوااگرچه سازدخصمت شب سیه پرده ایمانی اصفهانی
واچرتیدنلغتنامه دهخداواچرتیدن . [ چ ُ دَ ] (مص مرکب ) ناگهان حیرت کردن . از حال چرت ناگهان بیرون شدن . مقابل چرتیدن . رجوع به «وا» و چرت و چرتیدن شود.