واگیرداردیکشنری فارسی به انگلیسیcontagion, transmissible, catching, contagious, epidemic, infectious, transmittable
واگیردارلغتنامه دهخداواگیردار. (نف مرکب ) مسری . ساری . مرضی که از بیمار به اطرافیان سرایت کند. مرضی بودار. رجوع به واگیر داشتن شود.
ججالغتنامه دهخداججا. [ ج َ ] (اِ) نام پرنده ای است سیاه که پر آن را به تیر نصب کنند و به عربی عقاب خوانند. (برهان ، لغات متفرقه ). عقاب و نسر. (ناظم الاطباء).
جاجولغتنامه دهخداجاجو. (اِ مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه بمعنی رختخواب است : جاجوی بچه ها را درست کردن . جاجوی حسابی نداشتن .