وشظلغتنامه دهخداوشظ. [وَ ] (ع مص ) درپیوستن و آمیزش نمودن گروهی اندک با دیگران . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد):وشظ القوم الینا؛ درپیوستند به ما و آمیزش نمودند وا
شظلغتنامه دهخداشظ. [ ش َظظ ] (ع مص ) دشوار آمدن کار بر کسی ودر مشقت انداختن وی را آن کار. || شظ قوم ؛ متفرق و پریشان ساختن یا راندن ایشان را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظ
شظلغتنامه دهخداشظ. [ ش َظظ] (ع اِ) بقیه ٔ روز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بقیه ٔ روز. ج ، اشظاظ. (از اقرب الموارد).
شظولغتنامه دهخداشظو. [ ش َظْوْ ] (ع اِ) جانب و ناحیه .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بر وزن و معنی شَطْوْ یا تصحیف آن . (از اقرب الموارد). رجوع به شطو شود.
شظيةدیکشنری عربی به فارسیبرامدگي کوچک , توفال , اهن نبشي , خرد وقطعه قطعه کردن , تراشه کردن , تراشه , نوار يا تراشه ايکه براي بستن استخوان شکسته بکار ميرود , باريکه چوب , خرده شيشه , مت
شظیفلغتنامه دهخداشظیف . [ ش َ ] (ع ص ) درخت خشک از بی آبی و سخت پژمرده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).