وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وُ ش ُ ] (ترکی ، اِ) غلام ساده رو. (غیاث اللغات ). و ظاهراًمخفف وشاق است . (غیاث اللغات ). رجوع به وشاق شود.
وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وَ ] (ع مص ) قدید کردن گوشت را. || نیزه زدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شتافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب ال
وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وَ ش َ ] (اِ) جانوری است در ترکستان شبیه به روباه ، پوست او را پوستین سازند، گویند هرکه پوستین وشق بپوشد از علت بواسیر ایمن باشد. (ناظم الاطباء) (برهان
وشقلغتنامه دهخداوشق . [ وُش ْ ش َ ] (معرب ، اِ) شلم . نباتی است مانند خیار، و این لغتی است در اشق یا اشه . گیاهی است ، معرب است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). رجوع به وشه شود.
شقفرهنگ انتشارات معین(ش ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ناحیه . 2 - کرانه ، سو. 3 - نیمة چیزی . 4 - یک طرف بدن یا بار.
شقدیکشنری عربی به فارسیرخ , عمل شکافتن , ورقه ورقه شدگي , شکافتگي , تقسيم , شکاف , ترک , چنگال , شکاف دار , ترک خورده , کاف , رخنه , ضربت , ترق تروق , ترکانيدن , را بصدا دراوردن , تول