گنجور شدنلغتنامه دهخداگنجور شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) صاحب گنج شدن . متمول شدن . غنی گشتن : ای جاهل مفلس ار بکوشی گنجور شوی ز علم گنجورگر حکمت منت درخور آیدگنجور شدی و گشت ماجو
نواگر شدنلغتنامه دهخدانواگر شدن . [ ن َ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نغمه سرائی کردن . نوازندگی کردن : نواگر شدند آن پریچهرگان نوآیین بود مهر در مهرگان .نظامی .
دگرگون شدندیکشنری فارسی به انگلیسیbreak, change, diverge, metamorphose, mutate, shift, switch, turn, shift