گتلغتنامه دهخداگت . [ گ ُ ] (فعل ماضی ) مخفف گفت است . قاضی هجیم آملی مازندرانی قصیده ای گفته در آخر آن گوید : این بدان وزنه که دقیقی گت تن تنا تن تنا تنا ناؤ .بندار رازی گفت
گتلغتنامه دهخداگت . [ گ َ ] (ص ) طبری گت (بزرگ ). (واژه نامه ٔ طبری شماره ٔ 638). در مازندرانی کنونی و لهجه ٔ مردم فارس «گت » (بزرگ ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بزرگ . عظیم . ک
تجلغتنامه دهخداتج . [ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت است که در صد و پنجاه وپنج هزارگزی جنوب کهنوج و شش هزارگزی باختر راه مالرو مارز-انگهران قر
تجلغتنامه دهخداتج . [ ت َ ] (اِ) به هندی ، دارچینی راگویند. (از مهذب الاسماء). تج بهندی دارچینی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). تج دارچینی است . (فیروزاللغات ).
تجکلغتنامه دهخداتجک . [ ت ِ ج َ ] (اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت است که در دویست و نودو چهار هزارگزی جنوب کهنوج و چهار هزارگزی خاور راه مالرو انگهران به ک
تکلغتنامه دهخداتک . [ ت َ ] (ص ) بمعنی اندک و قلیل و کم باشد. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پهلوی ، تک : در ت
تکلغتنامه دهخداتک . [ ت َک ک ] (ع مص ) بریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پا سپر کردن کسی را تا سرش بشکند. || اثر کردن نبیذ در کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ا