گالشدیکشنری فارسی به انگلیسیboot, cowhand, cowherd, galosh, galoshe, overshoe, rubbers, Wellington (bo
گالشلغتنامه دهخداگالش . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) در لهجه ٔ مازندرانی و گیلکی شبان گاو را گویند چنانکه کرد در همانجا شبان گوسفند است . گاودار. گله دار.
جالشلغتنامه دهخداجالش . [ ل ِ ] (اِمص ) مباشرت و جماع . || (ص ) کسی را گویند که در مباشرت حریص باشد و جماع بسیار کند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به چالش شود.