گواشیرلغتنامه دهخداگواشیر. [ گ َ ] (اِخ ) نام ولایتی است که فیروزه ٔ کم بها سیرفام در آن پیدا میشود. (رشیدی ). نام ولایتی است ، و در آن فیروزه ٔ سفیدرنگ کم بهابه هم میرسد. (برهان
گواشیرلغتنامه دهخداگواشیر. [ گ َ ] (اِ مرکب ) گاوشیر، و آن صمغ درختی است که در دواها به کار برند. گرم و خشک است در دویم و سیم . (از برهان ). و رجوع به گاوشیر و جاوشیر و جاشیر شود.
اشیرلغتنامه دهخدااشیر. [ اَ ] (اِخ ) خرابه های شهریست در شمال شرقی مغرب . (از اعلام المنجد).ممکنست خرابه های مزبور آثار اشیر ماده ٔ پیش باشد.
اشیرلغتنامه دهخدااشیر. [ اَ ] (اِخ ) (خوشحال ) پسر هشتمین ِ یعقوب بود که زلفه برایش تولید نمود. و او را چهار پسر و یک دختر بود. (قاموس کتاب مقدس ). و از زلفه دو پسر تولد کردند،
اشیرلغتنامه دهخدااشیر. [ اَ ] (اِخ ) شهریست در جبال بربر بمغرب در مرز افریقیه ٔ غربی که مقابل بجانه در دشت واقع است و نخستین کسی که آنرا بنیان نهاد زیری بن مناد رئیس قبیله ٔ صنه
اشیرلغتنامه دهخدااشیر. [ اَش ْ ی َ ] (ص تفضیلی ) قاآنی این صیغه ٔ تفضیلی را از شیر جعل کرده است : خنده ٔ او گاه خشم خنده ٔ شیر نر است هرکه نگرید از آن خنده ز شیر اشیر است قافیه