ژلغتنامه دهخداژ. (حرف ) ژی یا زاء معقوده و یا زاء فارسی . نشانه ٔ حرف چهاردهم از حروف تهجّی است و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عدد نیست (مگر اینکه قائم مقام زاء باشد) و در حساب ت
گوژپشتلغتنامه دهخداگوژپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) دوتا. خمیده . گوژ. گوز. منحنی . رونو. کوز. کمانی . اَحْدَب . اَقْوَس . (منتهی الارب ) : همی بود تا خویشتن را بکشت زهی چرخ گردنده ٔ گو
کوژپشتلغتنامه دهخداکوژپشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) خمیده پشت . (آنندراج ). کوزپشت و احدب . (ناظم الاطباء). کوزپشت . (فرهنگ فارسی معین ). حَدِب . احدب . حدباء. احنی . حنواء. (یادداشت به
کوژپشتفرهنگ انتشارات معین(پُ) (ص مر.) = گوژپشت : 1 - کسی که پشتش خمیده شده باشد. 2 - بدشکل ، بدترکیب .
کوژپشتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که بهواسطۀ پیری پشتش خمیده شده باشد.۲. کسی که ستون فقراتش معیوب و خمیده باشد؛ قوزی.۳. (اسم) [مجاز] آسمان: ◻︎ تو ز این بیگناهی که این کوژپشت / مرا برکشی
کوژپشت شدنلغتنامه دهخداکوژپشت شدن . [ پ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حَدَب . احدیداب . تحادب . احدباب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خمیده پشت شدن . و رجوع به کوژپشت و کوژ گشتن شود.