هوی و هوسلغتنامه دهخداهوی و هوس . [ هََ وا وُ هََ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) میل و خواهش نفس : حقیقت سرایی ست آراسته هوی و هوس گرد برخاسته . سعدی .رضا و ورع نیکنامان حرهوی و هوس ره
خمرةآبگویش اصفهانی تکیه ای: --------- طاری: döla طامه ای: kuzaɂow طرقی: döla کشه ای: döla نطنزی: kuzaɂow
کوزةآبگویش اصفهانی تکیه ای: küza/ küzale طاری: düla طامه ای: kuze ow طرقی: döla کشه ای: döla نطنزی: kuza
هوسلغتنامه دهخداهوس . (اِ) هوا و هوس باشد. (برهان ) : در قدح کن ز حلق بط خونی همچو روی تذرو و چشم خروس رزم بر بزم اختیار مکن هست ما را به خود هزاران هوس .ابن یمین .
whimwhamدیکشنری انگلیسی به فارسیwhimwham، هوس، هوا و هوس، خیال، وسواس، شییء یا چیز هوس انگیز و خیالی، علاقه دمدمی
whimwhamsدیکشنری انگلیسی به فارسیwhimwhams، هوس، هوا و هوس، خیال، وسواس، شییء یا چیز هوس انگیز و خیالی، علاقه دمدمی