مساعدةدیکشنری عربی به فارسیکمک کردن , ياري کردن , مساعدت کردن , پشتيباني کردن , حمايت کردن , کمک , ياري , حمايت , همدست , بردست , ياور , مساعدت , مساعدت کردن (با) , همدستي کردن , مدد رسان
مساعدةلغتنامه دهخدامساعدة. [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) مساعدت . مساعده . یارمندی نمودن . (منتهی الارب ). یاری کردن . (آنندراج ). معاونت کردن . (اقرب الموارد): مساعدةالخاطل تعد من الباط
مساعدةلغتنامه دهخدامساعدة. [ م ُ ع َ دَ ] (ع اِمص ، اِ) مساعده . مساعدت . || آنچه از بزر و نفقه و جز آن که مالک به رعیت خود و زارع ملک خود پیشکی می دهد که در سر خرمن بردارد. (ناظم