عجرةلغتنامه دهخداعجرة. [ ع ِ رَ ] (ع اِ) هیئت بست دستار. یقال فلان حسن العجرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
عجرةلغتنامه دهخداعجرة. [ ع ُ رَ ](ع اِ) جای سطبری و درشتی از هر چیزی . (منتهی الارب )(آنندراج ). موضع العجر. (اقرب الموارد). || گره رگ و پی . (منتهی الارب ). گره در عروق بدن . (
اجرةدیکشنری عربی به فارسیبار , هزينه , مطالبه هزينه , لنگراندازي , لنگرگاه , کرايه , کرايه مسافر , مسافر کرايه اي , خوراک , گذراندن , گذران کردن
عجلهفرهنگ انتشارات معین(عَ جَ لِ) [ ع . عجلة ] 1 - (مص ل .) شتاب کردن . 2 - (اِمص .) تعجیل ، تندی . 3 - (اِ.) شتاب ، سرعت .
کعبلغتنامه دهخداکعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن عجرة الانصاری مکنی به ابومحمد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابومحمد کعب در این لغت نامه و اعلام زرکلی ج 3 ص 812 شود.
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) کعب بن عجرة الأنصاری . صحابی است و از اهل بیعت رضوان . وفات به سال 52 هَ . ق . رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 238 شود.
جعیللغتنامه دهخداجعیل . [ ج ُ ع َ ] (اِخ ) کعب بن جعیل بن قمیربن عجرة التغلبی (متوفی در حدود 55 هَ . ق .) در روزگار خود شاعر تغلب بود و از شاعران مخضرم بود که جاهلیت و اسلام هر
جابرلغتنامه دهخداجابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابن نعمان بن عمیربن مالک بن قمیربن مالک بن سوادبن مری بن اراشة بلوی سوادی از بنی سواد است . کلبی و دیگران او را ذکر کرده اند.وی از طائفه ٔ