روان شدنلغتنامه دهخداروان شدن . [ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) حرکت کردن . (ناظم الاطباء). براه افتادن . راه افتادن . رفتن . روانه شدن : ببود آن شب و بامداد پگاه به ایوان روان شد به نزدیک
خوی از بغل روان شدنلغتنامه دهخداخوی از بغل روان شدن . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ اَ ب َ غ َ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) شرمنده شدن . || کنایه از محنت و مشقت کشیدن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع
زهکشی خاکsoil drainageواژههای مصوب فرهنگستانروان شدن آب از خاک بهطور طبیعی یا با قرار دادن لولهها و مجراهای زهکش در درون خاک
مجرای رودخانهواژهنامه آزادجای روان شدن یا جاری شدن رودخانه. (غیاث ) (آنندراج ). محل جریان و محل روان شدن رودخانه.