بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ ] (ع مص ) بهق بهقاً (مجهولاً)؛ بهق زده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ هََ ] (معرب ، اِ) علتی است و آن پیسی ظاهر پوست باشد غیر برص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مأخوذاز بهک فارسی ، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص . (نا
بهقفرهنگ انتشارات معین(بَ هَ) [ معر. ] ( اِ.) خال ها و نقطه های سیاه و سفید روی بدن ، لک و پیس . کک و مک . بهک نیز گویند.
بهقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا میشود. بهق سفید: (پزشکی) نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه میشود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمیآید و برجست
بهق الحجرلغتنامه دهخدابهق الحجر. [ ب َ هََ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است یا جوز گندم است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوز جندم . (بحر الجواهر) (ابن البیطار) (فهرست مخزن
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ ] (ع مص ) بهق بهقاً (مجهولاً)؛ بهق زده شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
بهقلغتنامه دهخدابهق . [ ب َ هََ ] (معرب ، اِ) علتی است و آن پیسی ظاهر پوست باشد غیر برص . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مأخوذاز بهک فارسی ، پیسی ظاهر پوست برخلاف برص . (نا
بهق الحجرلغتنامه دهخدابهق الحجر. [ ب َ هََ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است یا جوز گندم است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جوز جندم . (بحر الجواهر) (ابن البیطار) (فهرست مخزن
بهقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی لکه که بر روی پوست بدن پیدا میشود. بهق سفید: (پزشکی) نوعی بهق که طی آن قسمتی از پوست بدن سیاه میشود و اگر با انگشت فشار بدهند به رنگ سرخ درمیآید و برجست