شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش َ دَ ] (ع اِ) فراخی کنج دهان . (منتهی الارب ). فراخی دهان . (از اقرب الموارد).
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) : چون به قوم خود رسید آن مجتباشدق او بگرفت
شدقمیاتلغتنامه دهخداشدقمیات . [ ش َ ق َ می یا ] (ص نسبی ) (ابل ...)، شتران منسوب به گشن نعمان بن منذر موسوم به شدقم . (از منتهی الارب ).
شدقملغتنامه دهخداشدقم . [ ش َ ق َ ] (اِخ ) گشنی بود مر نعمان بن منذر را: ابل شدقمیات ؛ شتران منسوب بدان گشن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شدقملغتنامه دهخداشدقم . [ ش َق َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (از اقرب الموارد). || (ص ) فراخ کنج دهان . (منتهی الارب ). واسعالشدق و میم زائد است . (از اقرب الموارد)
علی شدقمیلغتنامه دهخداعلی شدقمی . [ ع َ ی ِ ؟ ] (اِخ ) ابن حسن بن علی بن حسن بن علی بن شدقم بن ضامن بن محمدحمزی حسنی مدنی .ملقب به زین الدین . فقیه و محدث بود که در سال 950 هَ . ق .
شدقمیاتلغتنامه دهخداشدقمیات . [ ش َ ق َ می یا ] (ص نسبی ) (ابل ...)، شتران منسوب به گشن نعمان بن منذر موسوم به شدقم . (از منتهی الارب ).
شدقملغتنامه دهخداشدقم . [ ش َ ق َ ] (اِخ ) گشنی بود مر نعمان بن منذر را: ابل شدقمیات ؛ شتران منسوب بدان گشن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
شدقملغتنامه دهخداشدقم . [ ش َق َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (از اقرب الموارد). || (ص ) فراخ کنج دهان . (منتهی الارب ). واسعالشدق و میم زائد است . (از اقرب الموارد)