ساروقلغتنامه دهخداساروق . (اِ) پارچه ٔ غالباً چهارگوش که بر روی بستر کشند، یا چیزی در آن نهند، یا سفره کنند. || در تداول مردم قزوین ، سفره و آن را سارِق و سارُق تلفظ کنند. دسترخو
ساروقلغتنامه دهخداساروق . (اِخ ) (قلعه ٔ...) در شهر جی [ اصفهان ] بنای کهنه ای به شکل قلعه وجود داشته است موسوم به ساروق ، و این اسم نظیر اسم قلعه ٔ همدان است . ابن رسته گوید چون
ساروقلغتنامه دهخداساروق . (اِخ ) قصبه ای است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 18 هزارگزی جنوب باختری فرمهین ، سر راه اراک به بزچلو. کوهستانی ، سردسیر، آب
ساروغلغتنامه دهخداساروغ . (اِخ ) ابن ارغوابن فالع، جد ابراهیم نبی ، به روایت طبری و مسعودی است . نسب او چنین است : ابراهیم بن آزربن قطوربن ساروغ بن ارغوابن فالعبن شالخ . رجوع به
ساروقاپیلغتنامه دهخداساروقاپی . (اِخ ) دهی از دهات بلوک بهرستاق لاریجان است . (از ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 154).
ساروقایهلغتنامه دهخداساروقایه . [ ی َ ] (اِخ ) موضعی است در آسیای صغیربه قرب ترجان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 452 و 453 شود.
ساروقپلانلغتنامه دهخداساروقپلان . [ ق َ ] (اِخ ) لقب قاسم بیگ پسر علاءالدوله ذوالقدر که به سال 913 هَ . ق . در دیاربکر به دست خان محمد استاجلو سرکرده ٔ سپاهیان شاه اسماعیل اسیر و مقت
ساروقچیلغتنامه دهخداساروقچی . (اِخ ) لقب محمدبیگ ولد اسلمس بیگ ساروفچی باشی ، از هواخواهان شاه عباس بزرگ است که به سال 997 هَ . ق . با چندتن دیگر در شاهرود بسطام مرشد قلیخان استاجل
ساروقاپیلغتنامه دهخداساروقاپی . (اِخ ) دهی از دهات بلوک بهرستاق لاریجان است . (از ترجمه ٔ مازندران رابینو ص 154).
ساروقایهلغتنامه دهخداساروقایه . [ ی َ ] (اِخ ) موضعی است در آسیای صغیربه قرب ترجان . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 452 و 453 شود.
ساروقپلانلغتنامه دهخداساروقپلان . [ ق َ ] (اِخ ) لقب قاسم بیگ پسر علاءالدوله ذوالقدر که به سال 913 هَ . ق . در دیاربکر به دست خان محمد استاجلو سرکرده ٔ سپاهیان شاه اسماعیل اسیر و مقت
ساروقچیلغتنامه دهخداساروقچی . (اِخ ) لقب محمدبیگ ولد اسلمس بیگ ساروفچی باشی ، از هواخواهان شاه عباس بزرگ است که به سال 997 هَ . ق . با چندتن دیگر در شاهرود بسطام مرشد قلیخان استاجل